آروین گلمآروین گلم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

به دنیا آمدی تا دنیای من شوی...

من یک بانوی اردیبهشتی ام...

روزها و روزها گذشت و ماه ها سپری شد، یک سال دیگه بر من گذشت، نمی دونم در این مدت قضاوت دیگران بر من چگونه بوده ولی همواره سعی کردم مهربان باشم. من با اردیبهشت اومدم و خدایم بهشتم رو در اردیبهشت به من بخشید. اردیبهشت برای من بهشتی ترین ماه ساله. آره گل پسرم، من خوشبخت ترین بانوی اردیبهشتیم  چون تو رو خدا  بهم داده. تو روز به روز شیرین تر و  خوردنی تر می شی و من بیشتر از قبل وابسته تر به تو. هر روز که مجبورم تا ظهر نبینمت دلم برات یه ذره می شه و خدا می دونه وقتی می یام خونه و تو رو در آغوشم می گیرم و تو خودت رو برام لوس می کنی چه حسی دارم. دیروز که می خواستی بیای بغلم تونستی سه گام برداری و...
24 ارديبهشت 1393

پدرم، دوستت دارم...

روزی پسر کوچولویی می خواست یک سنگ بزرگ را جابه جا کند، اما هرچه می کوشید حتی نمی توانست کوچک ترین حرکتی هم به آن بدهد. پدرش که از کنارش می گذشت، لحظه ای به تماشای تقلای بی حاصل او ایستاد. سپس رو به او کرد و گفت: « ببین پسرم، از همه توان خود استفاده می کنی یا نه؟» پسرک با اوقات تلخی گفت:« آري پدر، استفاده می کنم.» پدر آرام و خونسرد گفت:« نه، استفاده نمی کنی. تو هنوز از من نخواسته ای که کمکت کنم . »   پدر جزئی از وجود ما انسان هاست و تجلی دهنده قدرت و عظمت خداوند مهربان در زمین است. پدر مخلوقیست که هر  جا تو را در حال زمین خوردن ببیند، حاضر است از خود...
24 ارديبهشت 1393

عکس های تولد گل پسر

آروین گلم ، جشن تولدت رو یک هفته دیرتر جمعه شب 19 اردیبهشت گرفتیم چون قرار بود خاله اینا از آلمان بیان. برای برگزاری جشن تولدت همه به مامانی کمک کردن. واقعا دست همگی درد نکنه. برای تزئین خونه هم حسابی بابایی، دایی امیر و آقا حامد (شوهر نسرین جون) خسته شدن. ریسه تولدت رو هم خودم با عشق برات درست کردم. خیلی زحمت داشت ولی نتیجه کار این بود که همه گفتن خیلی قشنگ شده. عمه نسرین جون کارت تولدت و عکس روی کیکت رو درست کرد. خیلی زحمت کشید. دستش درد نکنه.       ...
21 ارديبهشت 1393

تولد تو...

پسرم! یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراری است، جز مهربانی. (نیمایوشیج) آروینم یک ساله که با هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان رو دیدیم . از این پس تویی و مهربانی و عشق که هیچ وقت تکراری نمی شن. پسر عزیزم یک ساله که من شدم مادر. همه چیز رو رها کردم برای این که بتونم تک تک لحظه های بزرگ شدنت رو ببینم. دستان کوچک و پاهای کوچکت جلوی چشمام بزرگ شدن. تمام لحظه های با تو بودن در ذهنم ثبت شده. لحظه هایی که هیچ دوربینی نمی تونه ثبتشون کنه. لحظه هایی که فقط من بودم و تو و خدایی که تو رو به من داد. من و تو از همون اول خلقتت با هم ...
11 ارديبهشت 1393
1